منحنی فیلیپس چیست؟
منحنی فیلیپس Phillips Curve
هنگامی که منحنی فیلیپس به صورت گرافیکی ارائه یا ترسیم می شود، رابطه معکوس بین تورم و نرخ بیکاری را بیان می کند، یعنی هر چه نرخ تورم اقتصاد بیشتر باشد، نرخ بیکاری کمتر خواهد بود و بالعکس. این مفهوم اقتصادی توسط ویلیام فیلیپس توسعه یافته و در تمام اقتصادهای بزرگ جهان به اثبات رسیده است.
سیاستهایی که برای القای رشد اقتصادی، افزایش اشتغال و حفظ توسعه ایجاد شدهاند، به شدت به یافتههای فیلیپس بستگی دارد. با این حال، مشخص شد که پیامدهای منحنی فیلیپس تنها در کوتاهمدت صادق است، زیرا در شرایطی که رکود تورمی در اقتصاد وجود دارد، توجیه نمیشود، به عنوان مثال، زمانی که هر دوبیکاریو تورم به طرز نگران کننده ای بالاست.
به طور خلاصه:
- منحنی فیلیپس بیان می کند که تورم و بیکاری رابطه معکوس دارند. تورم بالاتر با کاهش بیکاری همراه است و بالعکس.
- منحنی فیلیپس مفهومی بود که برای هدایت سیاست های کلان اقتصادی در قرن بیستم استفاده شد، اما با رکود تورمی دهه 1970 زیر سوال رفت.
- درک منحنی فیلیپس در پرتو انتظارات مصرفکنندگان و کارگران نشان میدهد که رابطه بین تورم و بیکاری ممکن است در بلندمدت یا حتی به طور بالقوه در کوتاهمدت برقرار نباشد.
.
تاریخچه منحنی فیلیپس
در سال 1958، آلبان ویلیام هاوسگو فیلیپس، اقتصاددان انگلیسی متولد نیوزیلند، مقاله ای با عنوان «رابطه بین بیکاری و نرخ تغییر دستمزدهای پولی در انگلستان، 1861-1957» در مجله علمی بریتانیایی اکونومیکا منتشر کرد. در این مقاله، AW Phillips یک همبستگی منفی بین نرخ بیکاری و نرخ تورم نشان داد: سالهای با بیکاری بالا تورم پایین را نشان دادند و سالهایی با بیکاری پایین تورم بالایی را تجربه کردند.
در سال 1960، اقتصاددانان آمریکایی پل ساموئلسون و رابرت سولو مقاله ای با عنوان «تحلیل سیاست ضد تورم» در American Economic Review (AER) منتشر کردند. این مقاله نیز از همبستگی منفی بین تورم و بیکاری در ایالات متحده خبر داد. متعاقباً، محققان کشورهای دیگر نیز دریافتند که کشف فیلیپس فراتر از اقتصاد انگلستان است. ساموئلسون و سولو این رابطه را به افتخار AW Phillips نامگذاری کردند. در سال 2001، جورج آکرلوف در سخنرانی خود برای دریافت جایزه نوبل گفت: احتمالاً مهمترین رابطه اقتصاد کلان، منحنی فیلیپس است.
مثالی از منحنی فیلیپس
اجازه دهید مثالی از منحنی فیلیپس بزنیم.
در منحنی فیلیپس، همبستگی معکوس بین تورم در اقتصاد یک کشور و بیکاری به عنوان منحنی شیب دار نزولی نشان داده شده است. به عنوان مثال، اگر نرخ بیکاری در اقتصاد 6 درصد باشد، نرخ تورم 3 درصد است. بر اساس منحنی فیلیپس، اگر نرخ بیکاری از 6 درصد به 5 درصد کاهش یابد، نرخ تورم به 3.5 درصد افزایش خواهد یافت. اگر نرخ بیکاری افزایش یابد، نرخ تورم نیز کاهش می یابد. بنابراین تاثیر افزایش یا کاهش نرخ بیکاری بر تورم قابل پیش بینی است.
این به این دلیل است که وقتی دولت هزینه های دولت را افزایش می دهد، رشد ایجاد شده از این طریق تقاضا برای نیروی کار را افزایش می دهد و در نتیجه نرخ بیکاری را کاهش می دهد. اکنون شرکت ها دستمزد اسمی را برای استخدام نیروی کار افزایش می دهند و در نتیجه درآمد قابل تصرف کارگران را افزایش می دهند. این افزایش دردرآمد قابل تصرفسپس مصرف کالاهای معمولی را افزایش می دهد ، اما در عین حال، شرکت ها هزینه دستمزد فزاینده ای خواهند داشت. هزینه هایی که افزایش می یابد با افزایش قیمت محصولات نهایی به مصرف کنندگان منتقل می شود. بنابراین تلاش برای کاهش نرخ بیکاری باعث تشدید تورم می شود.
اهمیت منحنی فیلیپس
پس از انتشار «نظریه عمومی» توسط جان مینارد کینز، اکثر اقتصاددانان و سیاستگذاران معتقد بودند که برای رشد اقتصاد باید تقاضای کل در بازار افزایش یابد. با این حال، اگر سیاست گذاران تقاضای کل را با استفاده از سیاست های پولی و مالی تحریک کنند، افزایش اشتغال و تولید با افزایش سریع سطح قیمت ها همراه بود. اگر پس از آن سیاست گذاران می خواستند تورم را کاهش دهند، باید تولید و اشتغال را در کوتاه مدت کاهش دهند.
ساموئلسون و سولو در “تحلیل سیاست ضد تورم” اشاره کردند که منحنی فیلیپس می تواند به عنوان ابزاری توسط سیاست گذاران مورد استفاده قرار گیرد. منحنی فیلیپس ترکیبهای مختلف نرخ تورم و نرخ بیکاری را نشان میدهد که اقتصاد میتواند از بین آنها انتخاب کند. پس از اینکه سیاست گذاران نقطه خاصی را در منحنی فیلیپس انتخاب کردند، می توانند از سیاست های پولی و مالی برای رسیدن به آن نقطه استفاده کنند.
مزایا
برخی از مزایای منحنی فیلیپس به شرح زیر است:
- انتخاب ترکیب بهینه تورم و بیکاری را می توان با استفاده از منحنی فیلیپس به عنوان سطح بهینه تورم حل کرد.
- منحنی فیلیپس مبادله بین تورم قیمت و بیکاری است.
- موقعیت منحنی فیلیپس بزرگی اولیه رابطه تورم-بیکاری را نشان می دهد.
- استفاده از این تئوری نشان میدهد که تورم کمتر تنها به قیمت بیکاری بیشتر میتواند وجود داشته باشد و بیکاری کمتر تنها به قیمت بیکاری بیشتر میشود.
معایب
محدودیت ها و معایب منحنی فیلیپس شامل موارد زیر است:
- بین دستمزد و قیمت رابطه دو طرفه وجود دارد. دستمزد بودن یکی از عناصر اصلی در هزینه تولید شرکت است که بر قیمت کالاها تأثیر می گذارد. اما در عین حال، قیمت ها بر هزینه زندگی تأثیر می گذارد، بنابراین دستمزدها را نیز کنترل می کنند. منحنی فیلیپس تنها تأثیر دستمزدها را بر قیمت ها در نظر می گیرد و تأثیر قیمت ها را بر دستمزد نادیده می گیرد. این محدودیت آن است، زیرا افزایش قیمت ها باعث افزایش هزینه های زندگی و افزایش دستمزدها می شود.
- مفهوم منحنی فیلیپس فرض می کند که تورم مشکل داخلی کشور و مربوط به بازار کار داخلی است و این واقعیت را نادیده می گیرد که تورم در دوران معاصر کنونی نه تنها با کشور مرتبط است، بلکه یک پدیده بین المللی است.
- هنگامی که رکود تورمی در دهه 1970 رخ داد، پیامدهای منحنی فیلیپس فقط در کوتاه مدت صادق بود زیرا در شرایطی که رکود تورمی در اقتصاد وجود دارد، یعنی موقعیتی که هم بیکاری و هم تورم به طور نگران کننده ای بالا هستند، توجیه نمی شود. بنابراین، در طول دولت ازرکود تورمی،تجزیه و تحلیل منحنی فیلیپس برقرار نیست.
منحنی فیلیپس بلند مدت
در سال 1968، اقتصاددان برنده جایزه نوبل و حامی اصلی پول گرایی، میلتون فریدمن، مقاله ای با عنوان «نقش سیاست پولی» منتشر کرد. فریدمن در مقاله خود مدعی شد که در بلندمدت، سیاست پولی نمی تواند با افزایش تورم، بیکاری را کاهش دهد. ادعای فریدمن به شدت تحت تأثیر نظریه کلاسیک اقتصاد کلان بود که معتقد بود مقدار پول در یک اقتصاد (عرضه پول) یک متغیر اسمی است و نمی تواند بر متغیر واقعی مانند اشتغال یا تولید تأثیر بگذارد.
در سال 1970، یکی دیگر از اقتصاددانان برنده جایزه نوبل، ادموند فلپس، مقاله ای به نام «مبانی اقتصاد خرد اشتغال و نظریه تورم» منتشر کرد که وجود هرگونه معامله بلندمدت بین تورم و بیکاری را رد کرد.
گفته می شود که منحنی فیلیپس فریدمن-فلپس نشان دهنده رابطه بلندمدت بین نرخ تورم و نرخ بیکاری در یک اقتصاد است. منحنی فریدمن-فلپس فیلیپس عمودی است و در آن چیزی قرار دارد که به عنوان نرخ طبیعی بیکاری شناخته می شود.
نرخ طبیعی بیکاری به نرخ بیکاری اشاره دارد که اقتصاد در بلندمدت به سمت آن حرکت می کند. نرخ طبیعی بیکاری مفهومی پویا و مثبت است. بنابراین با گذشت زمان تغییر می کند. علاوه بر این، نرخ طبیعی بیکاری ممکن است سطح بهینه اجتماعی بیکاری نباشد.
منحنی فیلیپس و رکود تورمی
رکود تورمی زمانی اتفاق می افتد که یک اقتصاد رشد اقتصادی راکد، بیکاری بالا و تورم قیمت بالا را تجربه کند. البته این سناریو مستقیماً با نظریه پشت منحنی فیلیپس در تضاد است. ایالات متحده تا دهه 1970 هرگز رکود تورمی را تجربه نکرد، زمانی که افزایش بیکاری با کاهش تورم همزمان نبود.4بین سال های 1973 و 1975، اقتصاد ایالات متحده شش فصل متوالی کاهش تولید ناخالص داخلی را تجربه کرد و در عین حال تورم خود را سه برابر کرد.
نکات مهم منحنی فیلیپس
- این مفهوم اقتصادی است که ویلیام فیلیپس توسعه داد.
- بر اساس مفهوم منحنی فیلیپس، تورم و نرخ بیکاری در اقتصاد یک رابطه معکوس دارند که به این معنی است که نرخ تورم بالاتر با نرخ بیکاری کمتر همراه است و بالعکس.
- این مفهوم به عنوان یک مورد راهنمای اقتصاد کلانسی استفاده شده است. در قرن بیستم، اما این سیاست در طول رکود تورمی دهه 1970 زیر سوال رفت.
- طبق منحنی فیلیپس، هرگونه تلاش برای تمرکز بر افزایش تورم، بیکاری حاکم بر اقتصاد را کاهش می دهد. از سوی دیگر، تمرکز بر کاهش بیکاری باعث افزایش تورم نیز می شود. به عبارت دیگر، بین تورم و بیکاری یک معامله وجود دارد.
- درک منحنی فیلیپس در پرتو انتظارات مصرفکننده و کارگر نشان میدهد که رابطه بین بیکاری و تورم ممکن است در بلندمدت برقرار نباشد.
نتیجه
منحنی فیلیپس که توسط ویلیام فیلیپس ایجاد شد بیان می کند که تورم و بیکاری یک رابطه پایدار و معکوس دارند، یعنی نرخ تورم اقتصاد بالاتر، نرخ بیکاری کاهش می یابد و بالعکس. تئوری منحنی فیلیپس ادعا می کند که رشد اقتصادی از تورم ناشی می شود. در نتیجه باید مشاغل بیشتری را افزایش دهد و بیکاری را کاهش دهد. از سوی دیگر، تمرکز بر کاهش بیکاری باعث افزایش تورم نیز می شود.
با این حال، مفهوم اصلی ویلیام فیلیپس زمانی که رکود تورمی در دهه 1970 رخ داد، اشتباه بود. در آن زمان رکود تورم، هم نرخ تورم و هم نرخ بیکاری بالا بود. بنابراین، پیامدهای منحنی فیلیپس تنها در کوتاه مدت مناسب است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.