تقاضای کل و تولید ناخالص داخلی
تقاضای کل و تولید ناخالص داخلی چگونه به هم مرتبط هستند؟
تولید ناخالص داخلی (GDP) روشی برای اندازه گیری تولید یک کشور یا ارزش کالاها و خدمات تولید شده در یک اقتصاد است. تقاضای کل تولید ناخالص داخلی را می گیرد و نشان می دهد که چگونه با سطوح قیمت ارتباط دارد. از نظر کمی، تقاضای کل و تولید ناخالص داخلی یکسان است. آنها را می توان با استفاده از یک فرمول محاسبه کرد و آنها با هم بالا و پایین می شوند.
به طور خلاصه:
- تولید ناخالص داخلی یا تولید ناخالص داخلی به عنوان معیاری برای اندازه یک اقتصاد بر اساس ارزش پولی همه کالاها و خدمات نهایی ساخته شده در یک کشور در یک دوره خاص استفاده می شود.
- تقاضای کل به مقدار کل پول مبادله شده برای آن کالاها و خدمات تمام شده در یک سطح قیمت و دوره زمانی مشخص اشاره دارد.
- هر دو معیار توسط اقتصاد کلان مورد استفاده قرار می گیرند، اگرچه سودمندی آنها در عمل توسط برخی از منتقدان زیر سوال رفته است.
محاسبه تقاضای کل و تولید ناخالص داخلی
در شرایط کلی اقتصاد کلان، هم تولید ناخالص داخلی و هم تقاضای کل معادله یکسانی دارند:
سه روش برای تخمین تولید ناخالص داخلی وجود دارد:
- اندازه گیری ارزش کل همه کالاها و خدمات فروخته شده به کاربران نهایی
- اضافه کردن پرداخت های درآمد و سایر هزینه های تولید
- مجموع تمام ارزش افزوده در هر مرحله تولید
از نظر مفهومی، همه این اندازهگیریها یک چیز را دنبال میکنند. برخی از تفاوت ها ممکن است بر اساس منابع داده، زمان بندی و تکنیک های ریاضی مورد استفاده ایجاد شود.
تولید ناخالص داخلی، AD، و اقتصاد کینزی
یک اقتصاددان کینزی ممکن است اشاره کند که تولید ناخالص داخلی فقط با تقاضای کل در تعادل بلندمدت برابر است . تقاضای کل کوتاه مدت کل تولید را برای یک سطح قیمت اسمی واحد اندازه گیری می کند (نه لزوماً تعادل ). با این حال، در اکثر مدل های اقتصاد کلان ، سطح قیمت برای سادگی برابر با “یک” در نظر گرفته می شود.
اقتصاد کینزی یک نظریه اقتصادی کلان است که بر اساس کل هزینهها در اقتصاد و اثرات آن بر تولید، اشتغال و تورم استوار است. اقتصاد کینزی توسط اقتصاددان بریتانیایی جان مینارد کینز در طول دهه 1930 در تلاش برای درک رکود بزرگ توسعه یافت. اقتصاد کینزی یک نظریه “طرف تقاضا” در نظر گرفته می شود که بر تغییرات اقتصاد در کوتاه مدت تمرکز دارد. نظریه کینز اولین نظریه ای بود که مطالعه رفتار اقتصادی و بازارها را بر اساس انگیزه های فردی از مطالعه متغیرها و ساختارهای کل اقتصاد ملی جدا کرد.
مسائل بالقوه
تولید ناخالص داخلی و تقاضای کل اغلب به این معنا تفسیر می شوند که مصرف ثروت و نه تولید آن باعث رشد اقتصادی می شود. به عبارت دیگر، ساختار و کارایی نسبی تولید را زیر کل مخارج پنهان می کند.
علاوه بر این، تولید ناخالص داخلی ماهیت کالاها، کجا و چگونه ایجاد می شود را در نظر نمی گیرد. برای مثال، تولید ناخن گیر به ارزش 100000 دلار در مقابل کامپیوترهای 100000 دلاری را متمایز نمی کند. به این ترتیب، این معیار تا حدودی غیر قابل اعتماد از ثروت واقعی یا استاندارد زندگی است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.